• امروز : سه شنبه - ۴ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 23 April - 2024

مروری بر اخبار

عنابستانی: مؤسسهٔ آبادانی، در پیشرفت سبزوار بسیار مؤثر بوده و باید الگو قرار گیرد ممنوعیت عرضه و مصرف تخم مرغ فاقد نشانه‌گذاری در مراکز عرضه پاسپورت ایرانی در میان ۱۰ پاسپورت آخر جهان عنابستانی: هرگز در انتصابات دخالت نکرده‌ام، اما مشورت داده‌ام و می‌دهم معادلۀ انتخابات در سبزوار کندی بهسازی محور سبزوار – بردسکن در حوزه سبزوار مروری بر ارقام فساد چای دبش نصب ۳۷ پنل خورشیدی برای مددجویان کمیته امداد بردسکن گامی فراتر از انتقاد بردارید! تلاش برای عدم ادغام دانشگاههای پیام نور جوین و جغتای هشدار وزش باد و بارش باران برای ۴ شهرستان غرب خراسان اضافه وزن ۳۱ درصد دانش آموزان غرب خراسان ورود فاضلاب شهرک صنعتی کاشمر به سفره آب زیرزمینی اجرای روزانه حدود ۱۰۰۰ مترمربع آسفالت درسطح شهر سبزوار اجرای سه نمایش آیینی غرب خراسان در همایش ملی سربداران نگاهی به ویژگی های امرای سربداری مخالفت عنابستانی با ایجاد استان جدید در تهران پرمصرف بودن ۷۰ درصد مشترکان آب روستایی سبزوار انتشار کتاب خاطرات اولین امام جمعه سبزوار/ روایت عبدوس از تکوین انقلاب اسلامی در سبزوار نگاهی به برخی شهرهای مدعی استان شدن

پولی که از سپاه می‌گیرم باید حلال باشد…/(مصاحبه منتشر نشده‌ای با همسر شهید پروانه)

  • کد خبر : 3210
  • 12 خرداد 1402 - 13:16

🔹اشاره:
در قسمت قبلی، مصاحبه با مادر شهید پروانه منتشر شد. در این بخش، گفتگوی کوتاهم با خانم رشادی همسر شهید را تقدیم می‌کنم. همانطور که اشاره شد این گفتگو‌های کوتاه در نوروز ۷۴ یا ۷۵ انجام شده است. خاطراتی از خانم رشادی همسر شهید پروانه:

🔹 هفده سالم بود و دانش آموز بودم. غلامرضا هم ۲۲ ساله بود. ازدواج و زندگی ما بسیار ساده بود. موقع ازدواج، خانه هم نداشتیم و در خانه پدرم در نیشابور زندگی می‌کردیم. موقع خواستگاری رک و راست گفت: امکان هست شهید شوم. شاید معلول یا اسیر شوم. اگر این‌ها را در چشمت می‌بینی با من ازدواج کن. قبول کردم. خودم را برای همه چیز آماده کرده بودم. حدود یک سال و نیم بعد از ازدواج مان رفت جبهه. ما تقریبا سه سال، زندگی مشترک داشتیم.
سه ماهه باردار بودم که شهید شد و بچه مان (حامد) را ندید.

🔹موقع ازدواج سوم دبیرستان بودم و شبانه مدرسه می‌رفتم. وقتی برمی گشتم، کار‌های خانه را انجام داده بود. شام درست کرده بود که با هم می‌خوردیم. اما موقعی که خانه بود، بیشتر وقتش را مطالعه می‌کرد و نوار‌های سخنرانی گوش می‌داد. مقید بود که نمازش را سر وقت بخواند. در کارهایش هم خیلی دقیق و منظم بود. می‌گفت: پولی که از سپاه می‌گیرم باید حلال باشد تا برکتی داشته باشد در زندگی.

🔹علاقه شدیدی به امام داشت. می‌گفت: باید راه امام را ادامه دهیم. نباید جبهه را خالی کنیم. دو بار مجروح شد. موقع زخمی شدنش، اصرار داشت که به خانواده اش چیزی نگوییم. یکبار هم بعد از این که از بیمارستان مرخص شده بود ما از طریق دوستانش فهمیدیم که بستری بوده است. گاهی که من به جبهه رفتنش اعتراض می‌کردم که خسته شدم و دیگه جبهه نرو. با من صحبت می‌کرد و می‌گفت: ما برای دفاع از اسلام می‌رویم و باید برویم. ما مدیون خون شهدا هستیم. بالاخره راضی ام می‌کرد و می‌رفت.

🔹دفعه آخری که به منطقه رفت، قبل از رفتن، عکس بزرگی از خودش گرفت و به خانه آورد. گفت: شاید این دفعه شهید بشوم، این عکس به عنوان یادگاری پیش شما باشد. از آخرین حرفهایش به من هم عذرخواهی هایش بود. می‌گفت: مرا ببخش که نتوانستم به پیمانی که با شما بستم، وفادار باشم. ناراحت نباش و مرا ببخش و عفو کن.
در آخرین نامه‌ای که نوشته بود درباره حامد، سفارش‌های زیادی کرده که مواظب باشم مشکلی پیش نیاید. بر تربیتش تاکید کرده بود. خیلی سفارش کرده بود که ساده زندگی کنیم و به فکر تجملات نباشیم./ پنج شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸/

〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔰به روز ترین مجموعه خبری غرب خراسان

@asrsabzevar

لینک کوتاه : https://asrsabzevar.ir/?p=3210
  • نویسنده : علی نورآبادی

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.