🔹خاطرات شیخ محمدتقی عبدوس، به واقع روایتی از تکوین انقلاب اسلامی در شهرهای گوناگون به شمار میرود. این اثر، در عداد طرحهای ثبت تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی بوده است. تارنمای ناشر در توصیف موضوع کتاب، چنین مینگارد: «انقلاب اسلامی همانگونه که محصول فعالیتهای گسترده گروهها و اقشار مختلف جامعه بوده است، باید از زبان افرادی متفاوت و متعدد نیز بازگو شود، تا علاوه بر دسترسی جامعتر به جزئیات وقایع، چگونگی و زوایای گوناگون آنها نیز پدیدار شوند.
🔹خاطرات محمدتقی عبدوس که در این راستا منتشر میشود، اطلاعات سودمندی از سالهای مبارزه روحانیت و دیگر اقشار جامعه با رژیم پهلوی دارد. وی بهعنوان واعظی انقلابی، به شهرهای متعددی از جمله: کازرون، مینودشت، سمنان، دامغان، کشکوئیه، شهرری، آمل، زنجان، زرینشهر، چالوس، شهسوار، دماوند و… سفر کرد و به تبلیغ آموزههای انقلابی پرداخت.
🔹عبدوس پس از پیروزی انقلاب نیز، مسئولیتهای متعددی از جمله امامت جمعه سبزوار و کرج را عهدهدار و منشأ خدماتِ فراوانی در این شهرها شد….» راوی در بخشی از خاطرات خویش، به روند انقلاب اسلامی در شهر سبزوار می پردازد.
🔹وی در این باره میگوید: «یکی از شهرهایی که خاطرات زیادی از آن دارم و حضور در آن زمینهای شد که پس از انقلاب به عنوان امام جمعه چند سالی در آن انجام وظیفه کنم، سبزوار است. برنامه من این بود که جهت آگاه کردن مردم نسبت به مسائل انقلاب و اهداف آن و همچنین آشنا ساختن مردم با افکار امام، به شهرهای مختلف مسافرت و سخنرانی میکردم.
🔹در این راستا از سوی روحانیون سبزوار، برای سخرانی دعوت شدم. در سبزوار، حضور مردم بسیار گرم و خیلی جدی بود و علما محوریت داشتند. محل سخنرانی، اغلب در مسجد جامع سبزوار بود. به هنگام سخنرانی، معمولاً شبستانها و محوطه حیاط پر از جمعیت میشد. حتی در خیابان بیهق و روبهروی مسجد جامع – که خیابان اصلی شهر بود- اجتماع میکردند.
🔹موضوع بحث، بیشتر در خصوص افشاگریهای اقدامات حکومت پهلوی و تبیین موضوع ولایت فقیه بود. در پایان هر سخنرانی، ۵ دقیقه روی پله منبر میایستادم و مرگ بر شاه میگفتم و مردم هم پا به زمین میکوبیدند و مرگ بر شاه میگفتند. در اولین حضورم، راهپیمایی عظیمی به وقوع پیوست و انصافاً همه مردم شهر، در آن تظاهرات شرکت کرده بودند. دو سه اتفاق مهم، در سخنرانیهای من در سبزوار روی داد.
🔹در یکی از روزها در حال سخنرانی بودم، که افچنگیها برای تظاهرات به شهر آمدند. به من خبر دادند، که ژاندارمری برای آنها مانع ایجاد کرده است. در همان حال که مشغول سخنرانی بودم، به ژاندارمری تذکر دادم، که مانع را برطرف کنید که مردم به ما بپیوندد و گفتم که اگر این کار را نکردید، هرچه دیدید از چشم خودتان دیدهاید!نیروهای شهربانی وحشت کردند. خدا ترس خیلی عجیبی در دل آنها انداخته بود.
🔹اتفاق دوم این بود که یک بار وقتی در مسجد جامع سبزوار مشغول سخنرانی بودم، یک هلیکوپتر کبرا که خیلی بزرگ است، آمد و درست روی سر من قرار گرفت! آن قدر در سطح پایین حرکت میکرد که باد آن داشت عمامه من را میبرد! من با یک دست عمامهام را گرفتم و با یک دست بلندگو را و به سخنرانی ادامه دادم. یک وقت دیدم، که جمعیت دارند فرار میکنند. گفتم که کجا میروید؟ اگر قرار است تیری شلیک شود، سینه من آماده است! پس از این سخنان دیدم که مردم مجدداً برگشتند و مجلس را به همان صورت قبل شکل دادند….»
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔰به روز ترین مجموعه خبری غرب خراسان
@asrsabzevar